مصاحبه اف سی ان ان با سعید موسی نوکیش مسیحی افغان
خرداد 1392
موسی: نماینده ولی فقیه در کابل و عوامل او به
دنبال گیر انداختن و شکایت علیه من بودند. آنها با استفاده از پولهائی که حکومت
ایران در اختیار آنها قرار می دهد در همه دستگاههای دولتی افغانستان نفوذ دارند و
در امور داخلی افغانستان دخالت می کنند!
سعید موسی فیزیو تراپیست افغان یک نوکیش
میسحی است که در سال 1389 خورشیدی(2010 و 2011 میلادی) در جهان خبرساز شد. بازداشت
او در اطراف سفارت آلمان در کابل (اردیبهشت 1389) و اعلام جرم ارتداد برای او
توسط دادگاهی در پایتخت افغانستان خیلی فوری در صدر اخبار جهان قرار گرفت. پس از
پخش گزارش تفصیلی "سی ان ان" از او، مسیحیان ایالات متحده این پرسش را از خود
پرسیدند که آیا نتیجه این همه دردسر برای آنها در بیرون راندن طالبان تندرو از
افغانستان این بود که مسیحیان آنجا را بگیرند و به جرم ارتداد اعدام کنند؟
توجه جدی جامعه جهانی مسیحیت به این موضوع
و ایجاد حساسیت درباره آن باعث شد تا فشارهای سیاسی بر حکومت افغانستان برای آزادی
این نوکیش مسیحی افزایش یابد. مشخص شد این مرد مسیحی که آن زمان45 ساله بود مطابق
بندی از قانون اساسی افغانستان به اعدام محکوم شده است که به قضات افغان اجازه می
دهدد تا درصورت سکوت قانون درباره موضوعی بنا بر شریعت اسلام حکم خود را صادر
نمایند.
با فشار جامعه جهانی سعید موسی عاقبت در
اسفند ماه 1389 (21 فوریه 2011) از زندان آزاد شد. ولی از ترس حمله مسلمانان تندرو
و به خاطر تهدیدهای آنها مجبور به ترک افغانستان و اقامت در خارج کشور شد.
خبرنگار اروپائی اف سی ان ان چندی قبل در
حاشیه یک کنفرانس برای ایمانداران مسیحی فارسی زبان در اروپا با این مسیحی افغان
برخورد نمود و با او گفتگوئی را ترتیب داد.به علت طولانی بودن این مصاحبه جالب را
در دو بخش منتشر می کنیم.
بخش نخست متن مصاحبه
اختصاصی خبرنگار اف سی ان ان با موسی را در زیر می خوانید:
مصاحبه با یک مرد زنده
!
در حاشیه یک کنفرانس برای مسیحیان فارسی
زبان مردی توجهم را جلب کرد که در همه حال عده زیادی بچه دختر و پسر که لباسهای
محلی افغانستانی به تن داشتند دور و بر او بودند. او هرجا می رفت، حتی در اوقات غذا
خوردن این بچه ها ولش نمی کردند. وی مانند پدری مهربان از آنان نگهداری می کرد.
قیافه این مرد به نظرم آشنا می آمد ولی یادم نبود او را کجا دیده ام.
تا اینکه یک روز بعدازظهر وقتی آن مرد برای
ادای شهادت پشت بلندگو دعوت شد و خودش را معرفی کرد تازه فهمیدم او کیست و از کجا
او را می شناسم! او "سعید موسی" همان نوکیش مسیحی افغان بود که بیش از دو سال قبل
در پایتخت افغانستان بازداشت شد و دادگاهی در کابل بعد از زدن اتهام ارتداد به او
برایش حکم اعدام صادر نمود.
آن زمان در شبکه خبر مسیحیان فارسی زبان و
همه رسانه های مسیحی سراسر جهان برای مدتی اسم او بر سر زبانها بود و دائم عکسهایش
منتشر می شد. نه تنها در رسانه های مسیحی بلکه رسانه های سیاسی و اجتماعی نیز به او
بسیار پرداخته می شد. اما بعد از آزادیش در ماههای پیش از نوروز نود ( فوریه 2011)
دیگر خبری از او منتشر نشد و همانطور که به سرعت به دنیای خبر راه یافت، به همان
سرعت نیز از دنیای خبر فاصله گرفت. تصمیم گرفتم با او گفتگوئی ترتیب دهم تا ببینم
او خودش برای خواهران و برادران مسیحی از آن روزها چه دارد بگوید و بفهمیم این
روزها کجاست و چه می کند.
سوال و جوابهای زیر حاصل نشست صمیمی با این
نوکیش مسیحی جفا دیده افغان است. درحالی که همان بچه های کوچولو دور ما می پلکیدند
و بازی می کردند.
بخش اول درباره علت و نحوه بازداشت و وقایع
زندان و دادگاهی شدن او می باشد. در بخش دوم سعید از تجربیات روحانی خود در زندان و
آزادیش برای ما می گوید.
اف سی ان ان – سعید جان کاربران
شبکه خبر مسیحیان فارسی زبان زمانی که شما در زندان بودید اخبار مربوط به شما را
بسیار دنبال می کردند. مطابق اخبار منتشر شده، شما در ماه می 2010 در نزدیکی سفارت
آلمان در کابل بازداشت شدید. آنجا چه می کردید و چرا بازداشت شدید؟
سعید – به کاربران شما و همه برادران و
خواهران مسیحی خودم در ایران، افغانستان و تاجیکستان درود می فرستم و برای آنها
برکت می طلبم. من سال 2002 از طریق شنیدن کلام خدای زنده ایمان آوردم که خودش
داستان جالب و مفصلی دارد. بعد از ایمانم با هیچ تشکیلات مسیحی خاصی ارتباط
نداشتم. فقط از وقتی که ایمان آوردم و تعمید گرفتم به علت شوقی که عیسی مسیحی در من
و زندگیم ایجاد کرده بودم مرتب هرجا بودم و به هرکس می رسیدم شهادت زندگی و ایمان
خود را می گفتم. شغل من به عنوان فیزیوتراپیست طوری بود که با طبقات مختلف مردم سرو
کار داشتم. به خصوص با معلولان جنگی و آسیب دیدگان قطع عضو شده که نمونه آشکار
قربانیان خشونت و وحشی گری مذهبی هستند. چندین بار به خاطر این شهادتها و بشارتها
از سوی مسلمانان تندرو به من اخطار داده شد. اما من هرچند احساس خطر می کردم ولی به
شکل عجیبی بازهم این کار را ادامه می دادم.
در سال 2010 این تهدیدها بیشتر شد و مدتی
بود که هر روز این خطر برای من وجود داشت که مورد هجوم قرار بگیرم. تا در ماه می که
این فشارها بسیار زیاد شد. یکی از بیمارانی که در بخش ارتوپدی بیمارستان صلیب سرخ
کابل به من مراجعه می کرد و از قوم هزاره بود به نام "احمد شاه رجاء"، بعدا
فهمیدم که او از جاسوسان آخوندی به نام "محسنی" است. این محسنی نماینده ولی فقیه و
رهبر ایران علی خامنه ای در کابل است. آقای محسنی به کمک پولهائی که از طرف
مقامات جمهوری اسلامی در اختیارش گذاشته می شود همه جا نفوذ دارد. این آقای محسنی
و اطرافیانش گزارش من را به نیروهای امنیتی داده، تهدید کرده بودند که اگر آنها
اقدامی نکنند خودشان علیه من دست به کار خواهند شد.
درآن روز من خبر دار شدم که ماموران برای
دستگیری من خواهند آمد. نمی دانستم که برای نجات خود باید چه کنم و به کجا بروم.
تصمیم گرفتم به سفارتخانه یک کشور مسیحی مراجعه کنم و موضوع را با آنها در میان
بگذارم و کمک بگیرم. ماموران پلیس امنیت افغانستان که مامور دستگیری من شده بودند
به کمک همان تند روها حدس زده بودند که من چه می خواهم بکنم. پس برای یافتن من به
منطقه ای از کابل که سفارتخانه های خارجی در آن قرار دارند آمده بودند. آنها مرا
قبل از اینکه بتوانم وارد سفارت کشور آلمان بشوم دیدند و بازداشت کردند.
اف سی ان ان – بعد از اینکه توسط
ماموران پلیس بازداشت شدی ، آنها تو را کجا بردند و با تو چه رفتاری
کردند؟
سعید – ماموران پلیس امنیت من را به زور
سوار جیپ خود کردند و با خود بردند. وقتی علت بازداشتم را از آنها پرسیدم به من
گفتند تو مسیحی هستی و کافری و قصد نا مسلمان کردن مردم مسلمان را داری! تو حکمت
اعدام است. من به آنها گفتم که به خاطر مسیح در این دنیا زندگی می کنم و خوش هستم
که به خاطر مسیح جان بدهم. آنها اول من را به بازداشتگاه وزارت داخله افغانستان
بردند و بعد به زندان وزارت امنیت منتقل نمودند.
اف سی ان ان – آنها از تو چه می
خواستند و در بازجوئی ها به تو چه می گفتند؟
سعید - در بازجوئی ها تلاش می کردند تا من
را به گروههای مسیحی خارج از افغانستان ربط بدهند تا بتوانند مدعی شوند که طرحی به
تحریک خارجی ها برای ضربه زدن به اسلام در افغانستان وجود دارد. من به آنها گفتم که
چنین ارتباطاتی ندارم. آنها از من می پرسیدند که چند مسیحی افغان، ایرانی و غربی را
می شناسم و نام آنها چیست؟ باز هم برایشان می گفتم که من یک ایماندار ساده هستم و
با هیچکدام از گروههای مسیحی ارتباط ندارم.
اف سی ان ان – در همان مدتی که شما
زندان بودید فیلمی از یکی از شبکه های تلویزیون افغانستان پخش شد که درباره گسترش
مسیحیت در افغانستان بود. این فیلم باعث جنجال در مجلس افغانستان شد. آیا شما
افرادی را که در فیلم نشان دادند می شناختید یا دیده بودید؟
سعید – نه من آن افراد را نمی شناختم و
هرگز آنها را ندیده بودم. همانطور که گفتم تا آن موقع با گروههای مسیحی ارتباط
زیادی نداشتم. حتی تا اواخر دوره بازداشتم از اینکه دنیا درباره من چه می کند خبری
نداشتم. تا چند هفته قبل از آزادی نمی دانستم که مسیحیان دنیا اینقدر دارند از من
پشتیبانی می کنند.
اف سی ان ان – گفته می شد که تو
تحت فشار قاضی بودی که ایمان مسیحیت را انکار کنی. آیا این درست است؟
سعید - بله چنین درخواستهائی از من می شد.
ولی من قبول نمی کردم. آنها حتی یک بار در دادگاه انگشت شصت من را به زور گرفتند تا
اثر انگشتم را پای مدرک انکار ایمانم بگذارند. ولی امتناع کردم. به من می گفتند تو
مگر نمیخواهی آزاد شوی؟ به آنها گفتم که چه فایده دارد که آزاد شوم ولی بمیرم! حیات
من و زندگیم در ایمان به عیسی مسیح معنا پیدا می کند و با انکار ایمانم به او خواهم
مرد. من دوست دارم آزاد بشوم. ولی دوست دارم یک مرد زنده باشم نه یک مرد مرده.
اف سی ان ان – قاضی مسلمان چگونه
از تو درخواست می کرد که ایمانت را انکار کنی و به تو چه می گفت؟
سعید - قاضی به من می گفت: موسی من تو را
دوست دارم و می خواهم آزاد شوی. من عیسی مسیح را قبول دارم و به آمدن چهار کتاب از
سوی خداوند ایمان دارم. آیا تو هم ایمان داری که این چهار کتاب از سوی خداست؟ من به
او جواب دادم: من به سه کتاب تورات، زبور و انجیل ایمان دارم و آنها را از سوی خدا
می دانم. به قرآن هم احترام می گذارم ولی به قرآن اعتقادی ندارم. من هم شما را دوست
دارم و همه هموطنان مسلمانم را هم دوست دارم.
اف سی ان ان- چند بار برای تو
دادگاه تشکیل دادند؟ رفتار ماموران و زندان بانان با توچگونه بود؟
سعید - جلسه دادگاه رسمی فقط یک بار تشکیل
شد. ولی چند بار من را به دادگاه بردند بدون برگزاری جلسه رسمی همین سوالها و
جوابها بود و بعد بر می گرداندند به زندان. رفتار ماموران و زندان بانها به علت
اعتقادات خرافی و نا آگاهی با من خوب نبود. بعضی ها حتی روی من تف می انداختند.
برخی نیز فقط به ناسزا گوئی و مسخره کردن اکتفا می کردند. آنها مرتب من را به مرگ
تهدید می کردند. من به آنها پیشنهاد می کردم اگر می خواهند اعدامم کنند، وارونه به
صلیبم بکشند. آرزو داشتم که اینطور بشود و در راه عیسی مسیح جان بدهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر